آن عاشق فیلم وسینما، آن وارث میراث بابا، آن خالق ارث پدری، آن عازم بلاد دَدَری، آن همسر علی سنتوری، آن دم کننده ی چای در قوری، آن ستاره ی میم مثل مادر، آن نزدیک تر ز هر خواهر، آن دخترک سبزه ی مو وِزوِزی، آن دختر خاله ی کلاه قرمزی، آن مسلّط بر زبان انگلیسی، آن عاشق اکشن های پلیسی، آن همبازی اسبق بهرام رادان، آن پس از خروج از وطن بسی شادان، آن قدم گذارنده در عالم هالیوود، آن که قبل از رفتن جیبهاش خالی بود، آن بازیگر با آتیه ی خوش سایز، آن بازیگر نقش زن “بادی آو لایز”، آن که دی کاپریو را یار بُوَد، آن دورگه که پرستاری اش کار بُوَد، آن دارنده ی عناوین جهانی، دوشیزه گلشیفته فراهانی –کثر الله من وجهه- محبوب دل پسران بود و البسه اش بس گران بود و وجناتش نیز عیان بود.
نقل است که چو پای به جهان نهاد از اعماق وجود، شیوَن و داد سرداد. از کرامات وی آن بود که به لمحه ای حالاتش تغییر کرد چونان که هیچگاه نگریسته است و بر گلی که بر بالین والده اش بنهاده بودند خنده بکرد. اطرافیان که شیفته ی ملاحت لبخندش گشته بودند چون باعثش را گل یافتند، نامش گلشیفته کردند.
گویند اسکات اول بار که دیدگانش به جمال گلشیفته روشن شد برای دوم بار درطول تاریخ فریاد برآورد: “یافتم، یافتم” و چون همراهان جویای احوالاتش شدند دگربار از جانب اسکات پاسخ شنیدند که: “متغیّر گشته ام و دیگر رهایش نخواهم کرد همچو مولانا پس از دیدار شمس! ”
الغرض؛ با گلشیفته مذاکره نمودند و راضیش نمودند و پای قرارداد همکاری را انگشت کرده، آنورترش را امضا نمودند و با زاجرات بسیار ازمملکت خارج بکردندش. وقتی دلیل رفتار، از گلشیفته خواستند بگفت: “عمری بود می خواستم از راسل کرو و دی کاپریو امضا بگیرم که متاسفانه تا کنون موقعیتش مهیّا نبود” و وقتی جماعتِ حاضر توجیه نشدند و دیگر بار سوال را تکرار کردند پاسخ شنیدند: ” آمده ام اینور دنیا تا کمی روی فرش قرمز قدم های “تی وی مُدا”یی بردارم و حالش را ببرم. تا کور شود هرآنکه نتواند دید
در آخر کار او آورده اند قصد رجعت دارد و گویی اظهار کرده امضا گرفتن از بازیگران عالیوودی خودمان را بر امضا گرفتن از بازیگران هالیوودی ترجیح می دهد. لیک چندان اخبار موثقی از وضعش و سلامتش یا عدم آن در دست نیست… الله اعلم!