سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | Atom  | خانه | ارتباط با من | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 68327 | بازدیدهای امروز: 6| بازدیدهای دیروز: 5
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
دسته بندی
لینک های دوستان
لوگوی دوستان




اشتراک
 
قصه از آن جایی شروع شد که دختری را با کوله پشتی از داخل کادر یک دوربین دیدیم.دختر کوچولوی سینمای ما روی پل عابر پیاده خودش را می­زد و می­گفت: من عروسکم را می­خواهم.

مردم وقتی او را روی پرده­ی سینما دیدند،لبخند زدند و فکر کردند او را دوست دارند. دختر بازی­های دیگرش را شروع کرد.از آشپزی برای ماهی­هایی که عاشق می­شوند تا بازی با عمو پرویزش.
دختر روی مین رفت و عموپرویز شروع به جمع کردن مین­ها کرد. پوستر صورتش روی دیوار اتاق طرفدارهایش چسبید و خیلی از دخترها سعی کردند مثل او باشند. آن زن جوان یک روز «مثل مادر» شد.یاد همه انداخت که مادر ایرانی کیست و چه می­کند و قابل مقایسه با مادرهای هیچ جای دنیا نیستند.
سرفیلم برداری «میم مثل مادر» برای نجات پسر، شیشه­ی اتاق را شکست و یک کتک حسابی از ملاقی­پور خورد.یک دنیا خاطره برای همه ساخت و یکدفعه رفت تا اینکه حالا می‌گوید می‌خواهد به ایران برگردد.
گلشیفته!کاری به برگشتن یا برنگشتن تو ندارم که حرف‌های زیادی این مدت درباره‌ات زده شده ولی کاش به احترام ملاقلی­پور، که به خاطرش گریه کردی، به احترام ایرانی که بیست و چندسال در خاکش نفس کشیده­ای، آن طور جلوی دوربین آمریکایی­ها لبخند نمی­زدی و با نمایشت به ایرانی و فرهنگش توهین نمی‌کردی.
جهان نیوز



  • کلمات کلیدی : سینما و تلویزیون

  • نویسنده: 3003k(شنبه 87/8/25 :: ساعت 3:47 عصر)


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ